انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی
انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی
انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی
انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ارث، خواندن مهارتی ذاتی نیست؛ کودکان باید آن را گامبهگام بیاموزند. برخی بهسرعت در این مسیر پیشرفت میکنند، در حالیکه دیگران با دشواری مواجه میشوند. اما پژوهشی تازه از دانشگاههای آبردین و داندی در اسکاتلند نشان میدهد آموزش موسیقی میتواند تفاوت چشمگیری در این روند ایجاد کند.
در سالهای میان پنج تا نه سالگی، مغز کودک جهشی بزرگ در یادگیری زبان و درک متن انجام میدهد. در این مرحله، آگاهی آوایی ( phonological awareness) یعنی توانایی شنیدن و بازی با صداهای درون واژهها نقشی حیاتی دارد. بدون این توانایی، حروف تنها نشانههایی بیمعنا باقی میمانند.
پژوهشگران توضیح میدهند که فعالیتهایی مانند گوش دادن دقیق، حفظ ریتم و بازتولید ملودی، بخشهایی از مغز را فعال میکنند که در پردازش صدا و معنا نیز دخیلاند. به بیان دیگر، همان شبکههای عصبی که کودکان برای تشخیص هجاها و ارتباط صدا با حروف نیاز دارند، در تمرین موسیقی نیز تقویت میشوند.
دو نظریه در این زمینه مطرح است. «نظریه OPERA» بیان میکند که تمرین موسیقی مغز را در برخورد با ظرایف صوتی دقیقتر میسازد، در حالیکه مدل «PRISM» بر اهمیت ریتم تاکید دارد: هماهنگی کودک با ضربآهنگ موسیقی از همان مدارهای عصبی بهره میبرد که در دنبالکردن هجاهای گفتار نقش دارند.
به همین دلیل، فعالیتهای سادهای مانند دستزدن با ریتم یا همخوانی آهنگها نهتنها سرگرمکننده، بلکه آموزشی نیز هستند. این تمرینها دقت زمانی و شنیداری را بالا میبرند و در نهایت، فرایند پیوند دادن صدا به حروف را آسانتر میکنند.
در مطالعه جدید، ۵۷ کودک ۵ تا ۹ ساله مورد بررسی قرار گرفتند؛ نیمی از آنها بهطور منظم در کلاسهای موسیقی شرکت داشتند و نیمی دیگر فعالیتهایی غیرموسیقایی مانند ورزش انجام میدادند. همه کودکان از نظر سن، جنسیت و پیشزمینه خانوادگی همسطح بودند.
دو آزمون اصلی در این پژوهش انجام شد: یکی میزان آگاهی آوایی و دیگری سرعت خواندن کلمهها را میسنجید. سپس پژوهشگران فعالیت مغزی کودکان را هنگام گوش دادن به یک داستان ثبت کردند تا ببینند مغز آنها تا چه اندازه با ریتم گفتار هماهنگ میشود — پدیدهای که ردیابی قشری گفتار یا CTS نام دارد.
نتایج شگفتانگیز بود: کودکانی که آموزش موسیقی دیده بودند، در هر دو آزمون عملکرد بهتری داشتند. حتی وقتی عوامل دیگری مانند وضعیت اقتصادی و توان حافظه در نظر گرفته شد، این تفاوت باقی ماند.
دادههای مغزی نشان داد ردیابی گفتار در نیمکره چپ مغز با مهارت خواندن بالا مرتبط است، در حالیکه وابستگی بیشتر به نیمکره راست نشانه پردازش کمتر کارآمد است. جالب آنکه کودکان آموزشدیده در موسیقی حتی در مواردی که فعالیت نیمکره چپشان کمتر بود، همچنان خوانندگان بهتری بودند. به نظر میرسد مغز آنها از مسیرهای کارآمدتر و بالغتری برای رسیدن به نتیجه استفاده میکند؛ الگویی که معمولاً در بزرگسالان دیده میشود.
تحلیلهای تکمیلی نشان داد که موسیقی بیش از هر چیز، از طریق تقویت آگاهی آوایی بر خواندن تاثیر میگذارد. یعنی آموزش موسیقی گوش را برای شنیدن اجزای واژهها تربیت میکند و این مهارت زیربنایی، یادگیری خواندن را آسانتر میسازد.
به بیان ساده، سود اصلی موسیقی در تقویت مهارت شنیداری نهفته است؛ مهارتی که سنگبنای سوادآموزی است. زمانی که کودک بتواند صداها را بهتر تشخیص دهد، ارتباط میان حرف و صدا نیز برایش روشنتر میشود.
پژوهشگران میگویند: «درس موسیقی تنها پرورش هنر نیست، بلکه تقویت زیربنای زبان است.» به باور آنها چند ساعت تمرین موسیقی در هفته میتواند به کودکانی که در خواندن عقب ماندهاند کمک کند تا سریعتر پیشرفت کنند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از آتلانتیک، در سالهای اخیر، موجی از کتابها و رمانها هوش مصنوعی را به مرکز روایت خود آوردهاند؛ نه فقط بهعنوان موضوعی تکنولوژیک، بلکه به مثابه «دیگری ادبی» که عشق، مرگ، خاطره و هویت انسانی را به چالش میکشد. این میکروژانر نوظهور نشان میدهد ادبیات، در مواجهه با ماشینهای زبانی، نه عقب نشینی میکند و نه تسلیم میشود؛ بلکه بار دیگر از دل کشمکش با دیگری، معنای تازهای برای خلاقیت و آگاهی انسانی میآفریند.
ظهور «میکروژانر هوش مصنوعی» در نشر معاصر را میتوان بهمنزله یکی از لحظات تعیینکننده ادبیات امروز دانست. همانطور که قرن بیستم با رمانهای شهری، ادبیات جنگی و روایتهای تکنولوژیک تعریف شد، قرن بیستویکم نیز ظاهراً ژانری را میپرورد که در آن «ماشینِ اندیشنده» نه در حاشیه، بلکه در متن ادبی قرار میگیرد..
ادبیات همیشه با «دیگری» های تاریخی خود درگیر بوده است: استعمار، جنگ، شهر، تکنولوژی. اکنون هوش مصنوعی بهمثابه دیگریِ تازهای بر صحنه آمده است. این دیگری، همانطور که در تاریخ ادبیات میبینیم، میتواند به شکل جایگزین عشق، یا حتی تجسد خاطره عزیزان ازدسترفته ظاهر شود. در این آثار، ماشین جای انسان را میگیرد، اما نه به شیوهای سرد و مکانیکی، بلکه بهشکل رابطهای عاطفی، رابطهای که نشان میدهد ما خود مشتاقانه خواهان فرافکنی احساساتمان بر ابژهای بیجان هستیم.
اما سوی دیگر ماجرا را میتوان در کتابهایی چون عدالت کدگذاریشده استیسی آبرامز دید؛ جایی که ماشین نه دوست و جایگزین، بلکه تهدیدی سرکش است که بر عرصه حقوق و پزشکی چنگ میزند. این دوگانه «شیفتگی و هراس» و غرق شدن در آیندههراسی یا آیندهپرستی، ما را از خطرات ملموس امروز غافل میسازد.
این موج تازه کتابها، پرسشهای دیرینه فلسفه و ادبیات را دوباره زنده میکند:
این پرسشها نه صرفاً نظری، بلکه عمیقاً ادبیاند؛ زیرا به بنیان خلاقیت و فردیت گره خوردهاند.
میتوان گفت این میکروژانر نوپا، ادبیات را به آزمایشگاهی تبدیل کرده که در آن رابطه انسان و ماشین، نه از دریچه آمار و اقتصاد، بلکه از منظر تجربه زیسته، حافظه و تخیل بررسی میشود. همانطور که رمانهای پسا-صنعتی قرن گذشته تجربه شهر و کارخانه را ثبت کردند، این آثار نیز تجربه زیستن در کنار ماشینهای زبانی را به ثبت میرسانند.
میکروژانر هوش مصنوعی صرفاً یک مد گذرا نیست؛ بلکه بازتابی است از بحرانی وجودی که فرهنگ امروز با آن دست به گریبان است. در این متون، ماشینها تنها ابزار یا رقیب نیستند، بلکه به «دیگری ادبی» تبدیل میشوند؛ آینهای که ما در آن خود را بازمیشناسیم. شاید همانطور که وارا تجربه میکند، ادبیات معاصر دقیقاً در لحظهای که دروغهای ماشین را افشا میکند، بار دیگر اصالت انسان را در زبان تثبیت میسازد.
این میکروژانر نه پایان ادبیات است و نه تسلیم آن در برابر الگوریتم؛ بلکه مرحلهای تازه در تاریخ طولانی کشمکش میان تخیل و فناوری است.
انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی
انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی